سلامی دوباره خدمت دوستان گل پارت 12 هم براتون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد

اینم از اقا میکا

http://s6.picofile.com/file/8192656968/LAY54620.png

http://s6.picofile.com/file/8192656926/park_tae_jun_44_jpg.jpg


جی هوپ با عجله به سمت ریکا رفت تا توی پارک یه گوشه کنار درخت اونو دید وپیشش رفت...

 ریکا:اوه اومدی

 جی هوپ:اوهوم (جی هوپ یه حالت کاملا خشک و رسمی به خودش گرفت انگار که نسبت به ریکا بی تفاوته) خب حالا کارتو بگو عجله دارم میخوام برم

ریکا موهاشو پشت گوشش زدو سرشو پایین انداخت وگفت:ببخشید مزاحمت شدم....

 جی هوپ:مهم نیس حالا حرفتوبزن

ریکا: من...من دوست دارم جی هوپ..

جی هوپ فقط خیره موند به ریکا

ریکا: خیلی سعی کردم ازت مخفی کنم اما نمیتونم خسته شدم همه فشارا رومنه اما وقتی تو رو ناراحت کردم بیشتر از هرچیزی قلبمو درد اورد من عاشقتم جی هوپ(باگریه میگه) 

جی هوپ دستاشو گذاشت روی شونه های ریکا و توچشماش زل زدوگفت: اخه چرا؟ چرا اینکارو کردی؟ چراوقتی منو دوست داشتی ردم کردی؟ چرا؟

ریکا زد زیر گریه وگفت: آخه من بهت صدمه میزنم نمیشه باهم باشیم حتی اگه هم هردومون بخوایم نمیشه

جی هوپ: چرا نمیشه (بلند داد میزنه)چرااااا؟

 ریکا: چون ..ازاین به بعد تو میشی برادر من حالا فهمیدی ...راحت شدی!

جی هوپ اشک تو چشماش حلقه زده بود ولی خندیدوگفت: معلومه داری چی میگی برادر ازکجات دراوردی!(که  یهو یاد یه چیزی افتاد و باتعجب برگشتو به ریکا نگاه انداخت) نکنه...

ریکا:اره درست حدس زدی من دختر همون زنیم که قراره پس فردا با پدرت ازدواج کنه...

جی هوپ مثل دیونه ها شد و فقط میخندید و دستاشو تو موهاش کردو اروم از گوشه ی چشمش اشک ریخت ریکاهم فقط گریه میکرد و روی دوتا پاهاش نشست و با صدای بلند گریه کرد.... جی هوپ درحالی که گریه میکرد دستای ریکا رو گرفتو بلندش کرد..

 ریکا:داری چیکار میکنی؟

جی هوپ: من نمیتونم بیخیالت بشم نمیزارم این ازدواج سر بگیره

ریکا: منظورت چیه مگه دیونه شدی؟

جی هوپ: اره دیونه شدم

ریکا: جی هوپ خواهش میکنم کاری نکن و به کسی چیزی نگو لطفا

جی هوپ: به هیچ وجه من عاشقتم داشتم دیونه میشدم منو نمیخواستی حالا باید تو رو به عنوان خواهر قبول کنم ! هه باعقل جور درمیاد ؟ من چطور میتونم عشقمو مثل خواهر دوست داشته باشم؟

ریکا سرشو پایین انداخت وگفت: منم.....ولی جی هوپ مادرم بعد از سالها لبخند زد نمیتونم خودخواه باشم اون برام مهمترین شخصه باز ناراحت میشه

 جی هوپ بلند فریاد زد: پس من چی؟ من برات چیم؟ خودمون چی؟

ریکا هم فریاد زد: نمیدونم نمیدونم دارم دیونه میشم

جی هوپ محکم ریکا رو بغل کردوگفت: خیلی دوست دارم

ریکام محکم جی هوپو بغل کرد وگفت: منم خیلی دوست دارم

----------

خوابگاه پسرا*

 جیمین و جونگ کوک پشت پلی بودن.جینو رپ مونم تو اشپزخونه مشغول تمیز کاری بودن.شوگام مثل همیشه خسته...خواب بود ...که وی یهو پرید هوا وگفت: من باید برم جایی

 رپ مون: هی بچه کجا میری این وقت شب؟

وی فکرش حسابی درگیر بود اصلا متوجه حرفای مونی نشد و کافشنشو برداشت و باعجله ازخونه بیرون رفت.... وی داشت تند تند می دوید وباخودش میگفت: الان دیگه وقتشه...نمیتونم دیگه تحمل کنم..منم میخوام عاشق باشم

وی یه دسته گل پراز رزهای قرمزو سفید گرفت و به خوابگاه دخترا رفت...درخونه دخترا رو زد و اتفاقی دنی درو باز کرد همه داشتن شام میخوردن ....دنی درو که باز کرد وی با دسته گل جلوش زانو زد وگفت: دنی منو میپذیری؟ میدونم مثل بقیه دخترا نیستی تحت تاثیر قراربگیری و احساساتی بشی ولی خب اکثر دخترا گل دوست دارن~من...دوست دارم

دنی که شوکه شده بود و از حرفای وی هم خندش گرفته بود دسته گلو از دستش گرفت و گفت: اول اینکه بابت گل ممنون خیلی خوشگلن و دوم اینکه دیونه ای! این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟

  دخترا هم پشت میز با تعجب به وی و دنی نگاه میکردن  وی قیافشو توهم کرد وگفت: میدونستم اینطور میشه....ببخشید مزاحم شدم خدافظ

روشو برگردوند و داشت میرفت که دنی بلند گفت: قبول میکنم

وی سرجاش خشکش زدوبا خنده خوشگلش برگشت و گفت : جدی میگی؟

دنی قیافه حق به جانب به خودش گرفتو ناخوناشو نگاه کردوگفت: گفتم که قبول میکنم

وی با خوشحالی پرید بغل دنی و گفت: خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم عاااااااااشقتم

دنی: آخ آخ گردنم شکوندی

دخترا پشت میز شروع کردن به دست زدن و تبریک گفتن دوستیشون دنی و وی هم هردو باهم میخندیدن...

دنی: بیا داخل وی

وی: نه دیگه من برم به بقیه خبر بدم خدافظ شما

 وی یه بوس کوچولو روی لپ دنی کردو با خوشحالی از پله ها پایین رفت...

 ----------

خوابگاه دخترا*

جیسا دنی رو بغل کردوگفت: تبریک میگم دوستیتونو عزیزم وی خیلی پسر خوبیه

دنی: مرسی اونی

مینجو پرید بغل دنی وگفت: قاطی مرغا شدی توهم! تبریک میگم

 دنی: ممنون  خانومی

 دنسا: خواهر کوچولوی من بهت تبریک میگم..فقط لطفا بزرگ شو دست از فوضولیات بردار دیگه

 جیسا: به تازه اول فوضولیه جفتشو که میشناسید دیگه 

یورا: وی شیطونه دنی هم شیطونه دیگه خونه این دوتا واویلاس

 دنی: مااینیم دیگه.....اونی قول میدم بزرگ بشم

یورا  هم به دنی تبریک گفت و بعد از جمع کردن میز خوابیدن...

 دنسا: ریکا نیومده هنوز نگرانشم

یورا: نگرانش نباش میشناسیش که از پس کاراش برمیاد بگیر بخواب شب خوش

 دنسا :شب بخیر(اما خیلی نگران ریکا بود)

-------

مکان: خونه ی خانواده هانا

هانا میکا رو به خونشون بردو حسابی با خانوادش خوش گذروند و صحبت کردن وبعد از خوردن شام رفتند که بخوابن... هانا دست میکا رو گرفته بود وگفت: اوپا امشبو پیش من بخواب دلم برای قصه تعریف کردنات تنگ شده

میکا:کوچولوی فسقلیه من

 هانا یکم خودشو لوس کردوگفت: باشه؟

میکا: خیلی خب بیا بریم...

هانا میکارو به اتاقش برد و خودشو پرت کرد روتخت...میکاهم به حرکات هانا میخندید...کنارش خوابید و دستشو دور گردن هانا حلقه کردوگفت: خب حالا تعریف کن

 هانا: من؟ تو قراره قصه بگی

 میکا: قصه نه...راجب دوست پسرت.

هانا خندیدوگفت: اهان اونو میگی هه هه...

میکا: کی باهم دوست شدید؟

هانا: واقعیتش ما هنوز دوست نیستیم یعنی فک کنم همو دوست داریما ولی دوست نیستیم

میکا تعجب کردوگفت: ها؟ نفهمیدم چی گفتی یعنی چی؟

هانا: بیخیالش حالا خودتو درگیر نکن به موقعش خبر قطعی رو بهت میگم

میکا: عجب...

 هانا: زود باش دیگه ...عجله کن قصه پرنسس زیبای منو تعریف کن

میکا: باشه فسقلیه من...

 میکا شروع کرد به تعریف کردن قصه.....

-----------

خوابگاه پسرا*

 وی محکم محکم در خونه رو میکوبید جیمین درو باز کردوگفت:چه خبرته ؟

وی: بچه ها بچه ها دنی قبول کرد باهام دوست بشه .....خدایا آخ جووووووون

جونگ کوک خندیدو گفت:اِه تبریک میگم ایشالله دامادیتو ببینیم

وی:ایشالله ایشالله

 جینو مونی هم تبریک گفتن

جیمین: بالاخره کرم خودتو ریختی مبارک باشه مرد

 وی:اره اره مرسی

 شوگا با قیافه پف کرده از اتاق بیرون اومدو گفت: اَه چقدر صدا میدید...تبریک میگم پسر

 وی: ممنونم

جونگ کوک و جیمین افتادن به جون وی و اذیت کردنش...

شوگا:هی انقدر سرو صدا نکنید ساکت بشید دیگه بیاید بخوابیم

کوکی:اومدیم هیونگ

رپ مون: دارم کم کم نگران جی هوپ میشم این پسر کجاست؟

جین: نگران نباش اون دیگه مردی شده واس خودش ..

 رپ مون: حق باتوهه ولی بازم...

جین: بیا بریم بخوابیدم هرچی بشه خبر میده

 مونی: باشه...شب بخیر

 ----------------

 اخرین پرواز ازامریکا به کره نشست مسافران عزیز خوش امد بهتون میگیم.... از هواپیما بیرون اومد و سرشو رو به اسمون بالا بردو یه نفس عمیق کشیدوگفت: اخیش هیچ جا مثل وطن ادم نمیشه...چه هوای خوبیه...

 چمدونشو کشید رو زمینو از فرودگاه خارج شدویه ماشین خیلی شیک(همین ماشین مشکی درازا خخخخخ) جلوی فرودگاه منتظرش بود....وسایلشو براش توی ماشین گذاشتن و راننده درو براش باز کرد.....

-اوف خسته شدم چقدر دلم برااینجا تنگ شده بود....

یه شیشه و.ی.س.ک.ی بازکردو تو لیوان ریخت و سرکشید.... تااینکه به خونه اش رسید...یکی از مجلل ترین ولوکس ترین خونه های سول بود.... دراتاقشو باز کردو خودشو پرت کرد رو تختش و یه آه بلند از ته دل کشبد و تمام پرده ها رو کنار زد و از پنجره دریای بیرونو نگاه کرد...‌‌