سلام باز امدم

پارت۱۵ درادامه منتظرشماست

اینم اقا پسرمرموز داستان که دل زینب ماروبرده ^_^

http://s6.picofile.com/file/8193645318/hg.jpg

جی هوپ پیش پلیسا رفت تا بازجویی بشه ریکام پشت درمنتظر بود و موبایلشو بیرون اورد که به دوستاش خبر بده…
——–
پسرا و دخترا داشتند باهم صحبت میکردن…
رپ مون پیش جونگ کوک نشست و گفت: خبری از جی هوپ نشد؟
کوکی:نه..
رپ مون: یه دقیقه صبر کن موبایلم داره زنگ میخوره
رپ مون: الو؟
-منم ریکا
-اوه ریکا چی شده؟
-من پیش جی هوپم زود بیاید اینجا بهتون نیاز داره
رپ مون نگران شدو ایستاد و گفت:مگه چی شده؟
-پدر جی هوپ دیشب فوت کرده خیلی حالش بده
-باشه باشه الان میایم.
رپ مون:یالله پسرا بلند بشید باید بریم بیمارستان
جیمین:بیمارستان چه خبره؟
جین:اتفاقی افتاده؟
رپ مون: اقای جانگ دیشب مرده …
وی:اقای جانگ کیه دیگه؟
رپ مون: بابای جی هوپ دیگه…
کوکی: چی؟؟؟وای خدا زود باشید بریم…
رپ مون: اهههه این شوگا کجاست .ببین یورا ما وقت نداریم دیدیش بگو بیاد بیمارستان سانها
یورا:باشه بهش میگم
پسراهمگی بیمارستان رفتند..یوراهم هرچی به شوگا زنگ میزد بر نمیداشت..
یورا روبه جیسا کردو بایه حالت کاملا سردی گفت: او..ونی~تو به شوگا زنگ بزن ببین جواب میده یانه
دختراهمه برگشتنو به جیسا نگاه کردن جیسام مونده بود چی بگه یه نیشخندی زدوگفت: من؟؟….من چرا؟ وقتی تو که دوست دخترشی زنگ میزنی جواب نمیده بنظرت من زنگ بزنم برمیداره؟
یورا: به امتحانش می ارزه حالا تو بزن
جیسا اصلا دلش نمیخواست این کارو کنه و میترسید که بقیه شک کنن ناخواسته موبایلش در اورد و به شوگا زنگ زد دوتا بوق بیشتر نخورد که شوگا تلفنو برداشت…‌جیسا دست و پای خودشو گم کرد…
شوگا:بله جیسا؟
-شوو..گا چیزه…
که یورا موبایلو از دست جیسا کشیدوگفت: شوگا چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟
شوگا: هوم؟ یورا تویی؟ موبایل جیسا دست تو چیکار میکنه؟
-اره منم …حالا اینارو بیخیال پدر جی هوپ مرده رپ مون گفت بهت بگم بری بیمارستان سانها
-چی؟واقعا؟ باشه الان میرم ممنون خبر دادی تلفنو قطع میکنم….
یورا:بیا جیسا تلفنتو بگیر …هه نگفتم شوگا جواب تو رو میده
دخترا به جیسا چپ چپ نگاه انداختن‌….
هانا: من که از حرفاتون سر درنمیارم
دنی اروم گفت: نبایدم در بیاری خنگه
هانا صدای دنی روشنید ولی خودشو به نفهمی زد…
سه یونگ درحالی که خجالت میکشید گفت: میشه منم کنارتون بشینم؟ اخه دوستی ندارم و شماهم همتون باهم دوستید…
دنی خیلی شیک و مجلسی بدون رو درواستی رک گفت: نخیر نمیشه
دنسا یه چشم غره ایش رفتو گفت: هه هه هه این دنی ما خیلی شوخ طبعه داره شوخی میکنه بشین عزیزم …
وبعد محکم زد تو پا دنی….دنیم زیر لبی گفت: چیه؟
هانا: سه یونگ خانم یکم از خودت بگو اشنا شیم
سه یونگ: اوم راستش من توی امریکا بزرگ شدم ولی ازاین به بعد میخوام توی کشور و شهر خودم بمونم
دنی: ازاون بچه پولدارایی نه؟
دنسا نگاه خشمگینی به دنی انداخت دنی هم خیلی ریلکس گفت: مگه چیه؟ مگه دروغ میگم…ببین ساعتش گرونترین مارک بازاره…
سه یونگ خندیدوگفت: یجورایی میشه گفت اره اگه دوسش داری میتونم بدمش به تو میخوای؟
دنی اعصابش خورد شدوگفت: چی؟ نکنه فک کردی من گداهم نه؟
بلند شدو یقه لباس سه یونگ گرفت وگفت: ببین بچه سوسول شاید تو پول داشته باشی و بتونی همرو باپول بخری اما من یکیو نه افتاد؟
سه یونگ:اما منظور من این نبود من فقط…
دنسا: داری چیکار میکنی دنی؟ولش کن بهت میگم ولش کن
دنی با خشم به سه یونگ نگاه میکردوگفت: بهتره به من نپیچی زیاد وگرنه بار دیگه انقد با ملایمت باهات حرف نمیزنم…
یقه لباس سه یونگ و ول کرد و کیفشو برداشت و با شونه هاش سع یونگو از سرراهش کنار زد…
دنسا سریع دستای سه یونگو گرفت و گفت: خوبی؟ من بجاش ازت معذرت میخوام دختر خشنیه ولی واقعا مهربونه اینطوری نبینش..
سه یونگ خندیدوگفت:نگران نباش خوبم چیزیم نیس…
دنسا:واقعا ببخشید
سه یونگ: نه لازم نیست معذرت خواهی کنید^^
جیسا:اونی منم زودتر میرم خداحافظ دخترا
دنسا:باشه مراقب باش
بعد از رفتن جیسا یورا دو خودش رفتو از درون هی خودشو میخورد
سه یونگ و هانا و دنساهم مشغول حرف زدن شدن…
———
مکان: بیمارستان
پسرا با عجله به سمت ریکا رفتن…
رپ مون درحالی که نفس نفس میزد:جی هوپ کجاس؟
ریکا ازبس گریه کرده بود چشماش سرخ شده بود با بی حالی جواب داد: تو اتاقه دارن ازش بازجویی میکنن
جین دستشو دور ریکا کردو اونو تو بغلش گرفت و گفت: توخوبی عزیزم؟ خیلی داغی بیا بریم بیرون هوا بخوریکم…
جین ریکا رو برد بیرون تا یکم هوا بخوره…
جی هوپ از اتاق بیرون اومد خیلی حالش بد بود حتی حاله حرف زدنم نداشت…
کوکی: هیونگ…خوبی؟
جی هوپ: اوهوم خوبم نگران نباشید ریکا بهتون خبر داد؟
جیمین:اره…تسلیت میگم هیونگ خدا بدنده
جی هوپ: ممنون ریکا کجاس؟
رپ مون:جین بردش بیرون یکم هوا بخوره
جی هوپ: اهان…
رپ مون جی هوپو بغل کردوگفت:واقعا متاسفم هیونگ ایشالله همه چی درست میشه…
شوگا با عجله پیش پسرا اومدو جی هوپو از تو بغل مونی بیرون اوردوگفت: واقعا حقیقت داره؟
جی هوپ با سر علامت داد اره..
شوگا: تسلیت میگم ..
جی هوپ: اوم..خیلی خستمه..
وی:بیا بریم خونه یکم استراحت کن
جی هوپ:اما ریکا…
کوکی:نگران نباش جین مراقبشه
جی هوپ: باشه پس بریم…
رپ مون به جین زنگ زد که ریکا رو خونه برسونه…
جین: ریکا بیامن میرسونمت خونتون..
ریکا: نه من باید کنار جی هوپ باشم بیا بریم بالا حالم خوبه
جین: وایسا ریکا جی هوپ رو بردن خونه تا استراحت کنه هرچی شد من بهت خبر میدم نگران نباش
ریکا: باشه..
جین کتشو بیرون اورد و روی شونه های ریکا انداخت..
ریکا:ممنون..
جین: خب دیگه بریم
ریکا داشت راه میرفت که یهو سرش گیج رفت و خواست بیوفته که جین گرفتش وباترس گفت: خوبی؟
ریکا: اره خوبم چیز مهمی نیست
جین دست ریکا رو تو دستاش گرفتو گفت: دسته منو بگیر ممکنه دوباره سرت گیج بره..
ریکاهم دستای جینو گرفت و رفتن که تاکسی بگیرن…
——–
مکان: خوابگاه پسرا
پسرا کمک کردن جی هوپ رو تختش بخوابه
جی هوپ: جین ریکارو رسوند؟
وی: اره الان زنگ زد که ریکا رو رسونده وداره میاد
جی هوپ: اهان..
رپ مون: تو بخوابم و به چیزیم فکر نکن
جی هوپ: مراسم تشیه جنازه میخوام خیلی بی سرو صدا انجام بشه کسی نفهمه..
جیمین: خواهرت کجاس؟
جی هوپ:اون المان درس میخونه نمیخوام نگرانش کنم فعلا تمرکزشو بزاره رو درساش
جیمین: باشه هرطور خودت صلاح میدونی
رپ مون: خیلی خب بگیر بخواب دیگه پسرا بیاید بیرون…شوگا چراغم خاموش کن..
شوگا لباساشو عوض کردو از اتاق بیرون اومدوگفت: من میرم بیرون کار دارم
رپ مون: تو معلومه چته؟ این روزا مشکوک شدی چرا سرکلاس نیومدی زنگ اخر؟
شوگا: چیزیم نیس ..خوابم برد که نیومدم فعلا^^
رپ مون:ازدست این پسر…
وی :امروز اصلا نتونستم با دنی صحبت کنم..
جیمین : نگران نباش اون درک میکنه..
وی: راستی دنی و هانا چشون بود؟
جیمین:هان راستی اره معلوم نیس دعواشون شده بود..
وی: آی خدا…
جونگ کوک : من میرم بخوابم شب همگی خوش…
رپ مون: منم خیلی خستم منم میخوابم شما دوتام بیاید بخوابید
جیمین: جین هیونگ بیاد میخوابیم
رپ مون: باشه شب بخیر
———
شوگا پایین خوابگاه دخترا ایستاده بود و به جیسا اس ام اس داد که بیاد پایین کارش داره…جیساهم از رو ناچاری اومد پایین…
جیسا اروم گفت: هی شوگا عقلتو ازدست دادی؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟نمیگی کسی ببینتت
شوگا: حرفای امروزمون نصفه موند اومدم بهت بگم من ازت دست نمیکشم
جیسا داشت حرص میخورد با حرفای شوگا وگفت: نه مثل اینکه واقعا دیونه شدی
شوگا بلند گفت: اره دیو..
که جیسا جلوی دهنشو گرفت وگفت: پسره دیونه داد نزن …
شوگا دست جیسا رو از روی دهنش برداشت و اونو محکم تو بغلش گرفت و بوسیدش ….
جیسا خیلی سعی میکرد که شوگا رو از خودش دور کنه اما شوگا قوی تر ازاین حرفا بود….
ازقضا جینم تا نصفه راه رفته بود و متوجه شد موبایل ریکا تو جیب ژاکتشه برگشت که موبایلو بده ریکا وشوگا و جیسا روکه همدیگرو میبوسیدن دید و نتونست خودشو کنترل کنه و یقه شوگا رو گرفت و یه مشت زد تو صورتش‌‌…جیسا خیلی جا خورده بود نمیدونست چیکار کنه….شوگام که خودش اعصابش از جین خورد بود از روزمین بلند شدو یه مشت زد به جین و هردو باهم دعوا کردن
جیسا: خواهش می کنم دعوا نکنید…وای خدا حالا چیکار کنم..جین..شوگا لطفا…
جین شوگارو محکم پرت کرد و روزمین و باخشم بهش اشاره کردوگفت: اگر یه باره دیگه فقط یه باره دیگه نزدیک جیسا ببینمت مشت که نه این دفعه میکشمت
شوگا: این منم که باید این حرفو بزنم جیسا ازاولشم مال من بود تویهو سرو کلت پیدا شد
جین: خفه شو…
شوگا از رو زمین بلند شدوگفت:این توهی که باید خفه شیو پاتو از زندگی جیسا بیرون کنی
جین:هه..باشه بیا یه کاری کنیم ببینیم خود جیسا کدوممونو انتخاب میکنه هرکیو گفت اون یکی بایدبکشه کنار
شوگا: خیلی خب باشه موافقم…(روبه جیسا کردوگفت)جیسا فقط حقیقتو بگو ببین قلبت چی میگه کدوممونو دوست داری؟
جیسا مونده بود چی باید بگه…
یورا از پشت در ورودی داشت به حرفاشون گوش میکرد و دستاش مثل چی میلرزید و منتظر بود جیسا حرف بزنه …..
جیسا:من…………