خوووووووووووووووووووووووب اینم اولین داستان من
امید وارم خوشتون بیاد

هوا بارونی بود تو همون هوای سرد جیمین با اعصبانیت از خونه بیرون رفت... همشون برای جیمین ناراحت بودن نام جون ک خیلی برای جیمین ناراحت بود رفت پیشش
خوشتون اومد؟؟
نام جون:چته؟چرا ناراحتی؟!
جیمین سرشو پایین آوردو اشک از چشماش سرازیر شد و هیچ حرفی نزد نام جون جیمینو ب طرف خودش برگردوندو بغلش کرد و سفت فشارش داد روی نیمکت خیابون نشوندش جیمین ک فهمیده بود نام جون خیلی براش ناراحته آروم و با صدای لرزون گف:چیزیم نیس خودتو ناراحت نکن برو خونه میخوام تنها باشم
نام جون با تعجب ب جیمین نیگا کردو با صدای نسبتا بلند گف:تو این هوای سرد داداشم اومده بیرون لباسشم نازک ممکنه سرما بخوره حالشم ک بده بعد ولش کنم برم؟عمرا!!!!حالا میگی چی شده یا از زیر زبونت بکشم بیرون؟؟؟هان؟؟؟
جیمین:نامی توروخدا سمج نشو الان حالم خوب نی دارم منفجر میشم (از روی صندلی بلند شدو و ب چشمای نامی نیگا کردو ادامه داد)میفهمی چی میگم؟؟؟حالم بده!!!اه توهم هی گیر میدی.....
نام جون ک گیج شده بود گفت:باشه بابا...چرا عصبانی میشی؟؟نمیرم پیشت میمونم ولی هیچ حرفی نمیزنم خوبه؟؟؟!!!
جیمین: نه خوب نیس برووووو فقط برو میخوام تنها باشم تنهای تنها نمیخوام کسی پیشم باشه
نام جون:خیلی خوب اه میرم ولیجای دور نمیریا صبر کن حداقلی چیزی برات بیارم تا سرما نخوری
جیمین سرشو ب علامت باشه تکون داد و نام جون رفت تا براش ی چیز گرم بیاره.....
****
صدای در اومد همه وقتی صدای درو شنیدن ب طرف در حمله کردن
کوکی:نامی چیشده؟؟؟چرا ناراحت بود؟؟؟
نام جون:چ میدونم...هیچی نمیگه...فقط گریه میکنه...
جین:نکنه عاشق شده یا مثلا شکست عشقی خورده باشه؟؟؟
جین وقتی این حرفو زد همه با تعجب نیگاش کردن (قیافه حاشون)O_0
خوشتون اومد؟؟
ادامه بدم؟؟؟؟
الان پست ثابتم ویرایش میدم^^